جدول جو
جدول جو

معنی مهمان خانه - جستجوی لغت در جدول جو

مهمان خانه
اتاق مخصوص پذیرایی از مهمان، هتل
تصویری از مهمان خانه
تصویر مهمان خانه
فرهنگ فارسی عمید
مهمان خانه((~. نِ))
مهمان سرا، رستوران، اتاق مخصوص پذیرایی مهمان
تصویری از مهمان خانه
تصویر مهمان خانه
فرهنگ فارسی معین
مهمان خانه
کاروان سرا، مسافرخانه، مهمان پذیر، مهمان سرا، مهمانکده، هتل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمان خانه
تصویر کمان خانه
سوراخ موجود در میانۀ کمان در کنار محل دست گرفتن که تیر را از آن می گذرانند، خانۀ کمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهان خانه
تصویر نهان خانه
جایی که در آن چیزی پنهان کنند، خلوت خانه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
مهمانخانه. مهمانسرا. مهمانسرای. میهمانسرا. میهمانسرای. مسافرخانه. مضیف. (یادداشت مؤلف) :
یکی میهمان خانه برخاسته ست
تو مهمان جهان خوان آراسته ست.
اسدی.
میهمان خانه ای مهیا داشت
کز ثری روی در ثریا داشت.
نظامی.
ز بی وثاقی وبی خانگی همی باشم
گهی به مسجد و گاهی به میهمان خانه.
اثیرالدین اومانی.
و رجوع به مهمانخانه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ / نِ)
خانه که برای فرود آمدن مهمان اختصاص داده باشند. قسمتی در ساختمان خانه (اطاق یا سالن) که اختصاص به مهمان دهند، مضیفه. دارالضیافه. مأدبه: گفتند یا رسول اﷲ آنچ ما خوردیم از طعامهای مهمان خانه تو نبود. (تاریخ قم ص 275).
- مهمانخانه ساختن، ترتیب دارالضیافه دادن. بنا کردن جا برای پذیرایی از مهمان: مهمانخانه ساخت و عهد کرد که بی مهمان چیز نخورد. (قصص الانبیا ص 53).
- مهمانخانه نهادن، محلی را به پذیرایی مهمانان اختصاص دادن. ساختن مهمانخانه: شاه مهمانخانه نهاد و خلق ولایت را جمله حلوا داد. (سمک عیار ج 1 ص 8).
، ساختمانی که مسافران و رهگذریان در آن منزل کنند. مهمانسرا. فنتق. فندق
لغت نامه دهخدا
(رُ نَ / نِ)
صومعه و منزل رهبان ترسایان. (ناظم الاطباء). رجوع به رهبان شود
لغت نامه دهخدا
میهمان خانه، مهمانخانه، مضیف، ضیافتگاه، تالار و محل پذیرایی از مهمان:
بوی شاد یک هفته مهمان من
بیارایی این میهمان خان من،
اسدی،
و رجوع به میهمان خانه و مهمان خانه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
جایی که کمان را در آن گذارند. قربان. (فرهنگ فارسی معین).
، گوشۀ کمان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مرکضۀ قوس و آن دوخانه باشد. سیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کمان خانه ابرو، ابروی کمان مانند. (فرهنگ فارسی معین). قوس ابرو:
من از این هر دو کمان خانه ابروی تو، چشم
برنگیرم وگرم دیده بدوزند به تیر.
سعدی.
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمان خانه ابروی تو بود.
حافظ.
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید
محراب، کمان خانه ابروی تو سازم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
به اصطلاح موسیقیان آواز متوسط را گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اطاق یا سالنی در خانه که برای پذیرایی مهمان اختصاص دهند، ساختمانی که مسافران و غریبان در آن منزل کنند مهمانسرای. توضیح اصطلاحا مهمانخانه از حیث رتبه پس از} هتل {و بالاتر از} مسافرخانه {قرار دارد و خود بدرجه اول و دوم و سوم تقسیم شود
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از ادارات دربار در عهد قاجاریه که وظیفه آن تعمیر عمارات سلطنتی بود: (معمار خانه: محمدابراهیم خان) (مراه البلدان ج 1 ضمیمه ص 25)
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که کمان را در آن گذارند قربان، گوشه کمان. یا کمانچه ابرو. ابرو کمان مانند: (من ازین هر دو کمان خانه ابرو تو چشم بر نگیرم و گرم چشم بدو زند بتیر)، (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان خانه
تصویر میان خانه
جدول قسمت دوم تصانیف قدیم ایرانی که مانند مطلع بود صوت الوسط: (مولانا در فن شعر ماهر بود و در علم ادوار و موسیقی کامل و نادر و در عملهای خوداشعار میان خانه ساخته است تا دلالت بر فضل او کند)
فرهنگ لغت هوشیار
مخزنی که در میان دو دیوار یا گوشه ای از خانه سازند به جهت ذخیره غلات و غیره: (روزی طلب کنی در نهانخانهاء زمین)، خلوت خانه، خانه ای که در زیر زمین سازند تا در فصل گرما در آنجا بیارامند: نهان دره، جایی که در آن خاشاک و خاکروبه ریزند، مقبره گور. یا نهان خانه غیب. عالم غیب جهان باطن: (هست رای توکه اسرار نهانخانه غیب غایبانه کند ارباب دول را اعلام) یا نهان خانه فکر (فکرت)، مخزن اندیشه مخفی گاه افکار: (دانای آشکار و نهان داند که از نهانخانه فکرت هیچ صاحب سخن متاعی دربار خود نبستم) یا نهان خانه قریحت (قریحه)، مخزن قریحه شعر: (این دو بیت از نهانخانه قریحت بعرصه بیاض فرستاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان خانه
تصویر نهان خانه
((~. نِ))
خلوت خانه، جایی که در آن چیزی را پنهان کنند، مقبره، گور
فرهنگ فارسی معین
اتاق بزرگ و آراسته شده ی خانه جهت پذیرایی از میهمان میهمانسرا
فرهنگ گویش مازندرانی